مرغ سحر

ما مرغ سحر خیز شگفت آوائیم - خونین پر و بالیم و شفق سیمائیم

مرغ سحر

ما مرغ سحر خیز شگفت آوائیم - خونین پر و بالیم و شفق سیمائیم

ما مرغ سحر خیز شگفت آوائیم - خونین پر و بالیم و شفق سیمائیم.
در معبر تاریخ چو کوهی بشکوه - صد بار شکسته ایم و پا بر جائیم ...

وبلاگ فرهنگی دینی سیاسی و شاعرانه و ...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

شعر پیرانه سر

يكشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۸، ۰۱:۲۷ ق.ظ

پیرانه سرم یاد تو در جان افتاد، محراب عبادتم به طوفان افتاد.

آن کشتی نوحی که بکردم از خیر، با یاد تو در خیزش بحران افتاد.

اندیشه کودکی مرا یاد آمد، آن دم که دلم به عشق خوبان افتاد.

گویا که به خواب بود هر آنچه گذشت، عشق آمد و آتش به دل و جان افتاد.

بحری بدم و خیال سیاح و غریق، حال حاجت من به تخته پاران افتاد.

چندان که مرا موج به ساحل کوبید، جان از تن من به سوی آن جان افتاد.

تا صبح برآمد، دل من از کف رفت، خورشید برآمد، سر دکان افتاد.

ای صبح وصال شام هجران سخت است، دریاب مرا که صبر پایان افتاد.

ای مرغ سحر ناله عشاق خوش است، آواز برآور که که غم از جان افتاد.

 

 

پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۱۸
من امیری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی